اگر هم سن و سال من باشید، به احتمال زیاد پدر و مادر هاتون در مورد تجربه خوردن موز دوران کودکی و اینکه هر کسی موز نمیخورد برای شما خاطراتی تعریف کردن. حقیقتش زمان اونها موز میوه گرون قیمتی بود و فقط خانواده هایی با سطح درآمد بالا موز میخوردن :)) در نتیجه این میوه رو بیشتر در میهمانی های اعیان و اشراف میشد دید.
اما با گذشت زمان و اینکه موز الان جزو میوه های معمول/متوسط/در دسترس حساب میشه باز در میمهانی های رسمی، عروسی ها و... وجود داره. به این دلیل که ارزش موز تغییر کرده اما طرز فکر مردم در موردش نه.
دانشگاه هم مثل موز میمونه! زمان قبولی دانشگاه بسیار سخت بود، توی این رقابت سنگین برای ادامه تحصیل افراد کم و شاخصی موفق میشدن از سد کنکور بگذرن. کسی که حتی مدرک کاردانی میگرفت جایگاه خاصی بین خانواده، اقوام و دوستانش پیدا میکرد، کار بهتری بهش میدادن چون مدرک معیار مهمی بود و... .
دانشگاه ها زیاد شدن...، آزاد، غیر انتفاعی، پیام نور و...، ظرفیت ها/صندلی ها افزایش پیدا کرد، قبولی در دانشگاه آسون شد و حتی شیوه ی پذیرش دانشگاه تغییر کرد مثل پذیرش بدون کنکور با ضمانت قبولی!
در نتیجه اشتغال ایجاد شد و بعضی ها که جایی راهشون نمیدادن شدن استاد و بچه های مردم رو برای خانه نشینی تعلیم دادن...
ارزش دانشگاه پایین اومد و اوضاع به خصوص توی محیط کار فرق کرده، مهارت شما اولویت اول و مدرک و تحصیلات دانشگاهی اولویت چهارم/پنجم و یا اصلا اولویت و اهمیتی براشون نداره.
شهر ما، هر ترم چند صد فارغ التحصیل کارشناسی نرم افزار کامپیوتر داره اما از بینشون 2 تا برنامه نویس خوب به زور پیدا میکنید.
نمیخوام بگم دانشگاه بده، به نظرم داشتن تحصیلات دانشگاهی برای هر کسی مفیده و حداقل مدرک لیسانس در جامعه لازمه اما میخوام بگم اگر رویکرد شما صرفا دانشگاه محور باشه یا مثل قدیمی ها که میگفتن "برو دانشگاه درس بخون یه کاری یاد بگیر تا یه جای خوبی استخدام بشی" فکر کنید کلاهتون پس معرکه است.
به نظر من سه گروه مقصر این مشکل هستند.
اول، دانشجو.
در دانشگاه دروسی تدریس میشود که بنا بر تشخیص استاید برای دانشجو لازمه. ممکنه در دنیای واقعی! تعدادی از این دروس برای شما اصلا کاربردی نداشته باشن. به دروس مفید هم اگر خوب پرداخته بشه با توجه به زمان محدود یک ترم میشه گفت تنها مقدمات اون تدریس شده و حالا نوبت خود شماست که در کنار تحصیلات دانشگاهی شروع به کسب تجربه در اون زمینه بکنید.
دوم، خانواده.
یکی از مشکلاتمون مدرک گرایی مفرط هست که متاسفانه برای بدست آوردنش از طرف خانواده هامون تشویق میشیم. دلیل این تشویق و این طرز فکر میتونه همون دانشگاه یا موز خودمون باشه.
سوم، استاد و دانشگاه.
تدریس دروس کهنه یا بی مصرف برای خیلی از اساتید به یک امر طبیعی تبدیل شده. استادی که از دانشجوی خودش توقع درس خوندن و یادگرفتن داره حاضر نیست علم خودش رو بروز کنه. حقیقتا تغییر سخته. تدریس شغل استاد شده نه حرفه ی اون و اغلب در بازار کار مربوط به رشته ی خودشون نیستن بلکه از صبح تا شب پای تخته درس میدن. همه اینها باعث میشه تا جسارتا دوباره بگم، اونی که کارُ بلده انجامش میده و اونی که بلد نیست تدریسش میکنه. هر چند دانشجو که قبلا مورد اتهام قرار گرفته معمولا با این مورد مشکلی نداره و فقط نمره میخواد!
نتیجه گیری.
این توپ اتهام در زمین هر سه بود. اینکه خودتون باید تصمیم بگیرید عمر و پولتون رو کی و کجا مصرف کنید حقیقتی است که هر چه زودتر بهش برسید برنده شدین. نه میشه گفت دانشگاه بده و نه میشه گفت این تحصیلات بدرد میخوره. نه میشه از یک حداقل مدرک تحصیلی که به نظرم الان لیسانس هست گذشت و نه میشه به این سفره ای که برای عده ای پهن شده فکر نکرد. تصمیم گیری در موردش سخته و متاسفانه خیلی از ماها مثل من مشکلات رو میدونیم اما راه حل رو نه. فقط تونستم دید خودم و تجربه ی شخصیم رو باهاتون در میون بذارم نه تصمیم گیری. شاید در نبردی که من و خیلی های دیگه شکست خوردن شما پیروز باشید... . پس با خودتون :)
و در آخر دیدن این مستند کوتاه غم انگیز رو بهتون پیشنهاد میکنم.